دفن کردن مرده را. به خاک سپردن مرده: نصر سیار بر واصل عمرو نماز کرده اندر سراپردۀ خویش گور کردش. (تاریخ بخارای نرشخی ص 73). - به گور کردن، گور کردن. به خاک سپردن: و او را (مروان را) به دمشق به گور کردند. (تاریخ سیستان ص 106). سر عبدالرحمن به مصر به گور کردند و جثۀ او به رخد. (تاریخ سیستان). و امیرالمؤمنین مأمون فرمان یافت به روم... و آنجا به گور کردند او را. (تاریخ سیستان)
دفن کردن مرده را. به خاک سپردن مرده: نصر سیار بر واصل عمرو نماز کرده اندر سراپردۀ خویش گور کردش. (تاریخ بخارای نرشخی ص 73). - به گور کردن، گور کردن. به خاک سپردن: و او را (مروان را) به دمشق به گور کردند. (تاریخ سیستان ص 106). سر عبدالرحمن به مصر به گور کردند و جثۀ او به رخد. (تاریخ سیستان). و امیرالمؤمنین مأمون فرمان یافت به روم... و آنجا به گور کردند او را. (تاریخ سیستان)
بمانعی تصادف کردن و از سیرو حرکت باز ایستادن: پایش لای زنجیر گیر کرد، دچار مشکلی شدن بمخمصه ای گرفتار شدن، عاشق شدن دلباخته گردیدن، یا گیر کردن سگ. سخت پارس کردن سگ. گیر گیر کردن
بمانعی تصادف کردن و از سیرو حرکت باز ایستادن: پایش لای زنجیر گیر کرد، دچار مشکلی شدن بمخمصه ای گرفتار شدن، عاشق شدن دلباخته گردیدن، یا گیر کردن سگ. سخت پارس کردن سگ. گیر گیر کردن
عبور کردن گذشتن: همی رو چنین تا سر مرز هند وز اینجا گذر کن بدریای سند، داخل شدن تیر در موضعی و از آن بیرون رفتن: آری آن تیر از او چو کرد گذر شد گشاده بر او دو چشم دگر. (جامی)، تجاوز کردن رحجان داشتن: هنر بر گهر نیز کرده گذر سزد گر نمانی بترکان هنر. یا گذر کردن بر دست کسی. بدست کسی آمدن و بیرون رفتن چیزی: این شیخ با این همه جاه و قبول و مال بسیار که بر دست او گذر میکند
عبور کردن گذشتن: همی رو چنین تا سر مرز هند وز اینجا گذر کن بدریای سند، داخل شدن تیر در موضعی و از آن بیرون رفتن: آری آن تیر از او چو کرد گذر شد گشاده بر او دو چشم دگر. (جامی)، تجاوز کردن رحجان داشتن: هنر بر گهر نیز کرده گذر سزد گر نمانی بترکان هنر. یا گذر کردن بر دست کسی. بدست کسی آمدن و بیرون رفتن چیزی: این شیخ با این همه جاه و قبول و مال بسیار که بر دست او گذر میکند